نیایش
1- خدایا سینه ای گرم و سرشار از َآتش عشق به من عطا کن که در آن سینه دلی باشد و در آن دل سوز و درد عشق باشدو
2- عشق، آن را متأثر کرده باشد.
3- دلی که سوز عشق در آن نباشد دل نیست دلی که مبتلا به عشق نباشد و از عشق بی خبر باشد بی ارزش است.
4- دلم را سرشار از آتش عشق کن و سینه ام را پر از آه گردان به زبانم قدرت گفتن سخنان گیرا و پر سوز و گداز عطا کن
5- خدایا دلی و باطنی سرشار از درد عشق به من عطا کن.
6- کلامم را آن گونه گرم و سوزان کن که آتش از گرمی کلام من گرما را گدایی کند.
7- بر جبین دلم درد عشقی عطا کن به زبانم قدرت گفتن سخنان گیرا و گرم و آتشین عطا کن.
8- وقتی سخن از سوز و درد عشق بهره ای نداشته باشد هر قدر که با آب و تاب بیان شود باز هم مؤثر نیست و طراوتی ندارد.
9- دل بی عشق و بی رونق دارم . دلم هم چون چراغی خاموش و بی نور است.
10- به دل بی عشق و بی فروغ من حرارت محبت و عشق عطا کن و دل مرده ام را زنده کن .
11- 10 – من برای برآورده شدن این آرزوهای برآورده نشده فقط به لطف و عنایت تو نیازمندم.
وصف ابر( ص7)
1- ابر سیاهی ازبالای آسمان آبی برخاست که همچون رأی و نظر عاشقان متغییر است و همچون طبع و سرشت عاشقان سر گشته و شیفته است .
2- ابر مثل سیلابی است که وارد دریای آرام می شود ابر آسمان مانند گردبادی گردان و مانند طوفان و تندبادی تیره ، معلّق است.
3- ابر در آسمان گسست و پراکنده شد همان گونه که فیلان در صحرا پراکنده می شوند ؛ ابری که در آسمان گردان است مانند فیلی است که در صحرا می گردد.
4- ابر در آسمان پراکنده شده همان گونه که زنگ بر آینه پراکنده شده ابر خاکستری مانند این است که موی سنجاب را روی دیبای پیروزه گون نهاده باشند.
5- گویی که آسمان از نظر سبزی مانند دریاست و بر روی این دریا ناگهان بچه های عنقا به پرواز درآمده اند.
6- ابر در آسمان گاهی تاریک گاه روشن حرکت می کرد ، گاهی آسمان از ابرها روشن می شد و گاه ابرها جلوی خورشید را می گرفتند.
7- ابر مانند چندن ( صندل ) سوهان زده بر لوح آبی رنگ است و مثل عبیر( ماده ی سیاه رنگ) غربال زده ای است که بر آبگینۀ رنگی قرار گرفته باشد .
8- ابر مانند آتشی پردود است که بر روی آن آب بپاشند و دود خاکستری غلیظ بلندشود و مثل عاشقی است که چشمش با دیدن معشوق بینا شده باشد.
9- هوای روشن از رنگ تیرۀ ابر ، تیره و غبارآلود شد درست مثل جان کافری که به سبب کفر با شمشیر سلطان محمود کشته شده باشد.
ایوان مداین (ص 28)
1- ای دل عبرت بین آگاه باش و از دیده ها عبرت بگیر ، ایوان مداین را آینۀ تمام نمای پند و عبرت بدان.
2- یکبار از کنار رودخانه دجله به مداین برو و در آنجا منزل کن ، از آن چیزی که دیدی گریه کن و بر خاک مداین اشک بریز.
3- خود دجله به نظر می رسدکه به اندازه ی صد دجله خون می گرید ، که از گرمی خونابه اش از مژگانش اشک می چکد.
4- می بینی وقتی که ساحل دجله کف آلود می شود ، گویی از تف و گرمای آه ، لب دجله آبله زد.
5- ببین که جگر دجله از آتش حسرت بریان شده و سوخته ، آیا شنیده ای که آتش آب را بریان کند؟
6- گرچه لب دریا از دجله زکات می گیرد ، تو هم ازدیدۀ خود ( اشک چشم ) زکاتش بده .
7- از وقتی که زنجیر عدل ایوان مداین گسست ، دجله دیوانه شد و امواجش همچون زنجیر پیچان شد.
8- گاهی با اشک خود ایوان مداین را صدا بزن شاید با گوش دل از ایوان پاسخ بشنوی.
9- دندانۀ هر قصری پندی نو به تو می دهد ، از صمیم دل پند سر هر دندانه را گوش کن.
10- ما جایگاه عدل و داد هستیم که به ما اینگونه ظلم شده ، حال ببین بر قصر ستمکاران چه خواری و پستی هایی خواهد رسید .
11- چه کسی این ایوان سر به فلک کشیده را سرنگون کرده ؟ آیا به دستور چرخ گردان(فلک) یا به دستور خدایی که گرداننده ی فلک است بود؟
12- به چشم من می خندی که چرا اینجا می گرید؟ بر آن چشمی باید گریست که اینجا نگرید .
13- زمین مست است زیرا به جای شراب ، در کاسه سر هرمز خون دل انوشیروان را نوشیده است.
14- در گذشته پند های بسیاری در تاج سر انوشیروان پیدا بود ، حالا با مرگش در مغز سر او صدها پند جدید نهفته است.
15- کسری با با لنگ طلا و پرویزشاه با به طلاییش یکسره بر باد رفته و به خاک تبدیل شده.
16- پرویز از هر سرزمینی سبزی های طلا فراهم کرده بود و از بساط شاهانه اش که با میوه های زرین زینت می یافت ، بوستانی دایمی داشت.
17- حالا دیگر پرویز نیست از آن گم شده دیگر سخن نگو سبزی ها و میوه های طلا کو؟ برو آیۀ« کم ترکوا »را بخوان.
18- می گویی که آن پادشاهان حالا کجا رفته اند ، آنها برای همیشه نابود شده اند و شکم خاک از آنها آبستن است.
19- این خاک ، چه بسیار جسم بزرگان و قدرتمندان را خورده ولی آنقدر گرسنه چشم وناسیر است که از خوردن آنها سیر نشد.
20- ای خاقانی ! از این درگاه پند و عبرت دریوزه کن ( گدایی کن ) تا بعد از این پادشاهان چین از تو پند و عبرت را گدایی کنند.
جدال سعدی با مدّعی ( 33)
1- انسانهای کریم و بخشنده پولی ندارند و ثروتمندان اهل بذل و بخشش نیستند.
2- توانگران مالشان را وقف ونذر می کنند و مهمانی می دهند و زکات فطره می پردازند و بنده آزاد می کنند و قربانی می کنند.
3- تو کی می توانی به مقام ومنزلت توانگران برسی که بجز این چند رکعت نماز که آن را هم با اضطراب و پریشانی خاطر می خوانی کار دیگری نمی توانی انجام دهی.
4- کسی که درآمد روزانه اش مهیا نیست شب آشفته خاطر می خوابد .
5- مورچه تابستان برای خود آذوقه جمع می کند تا زمستان با خیال راحت زندگی کند.( آینده نگری)
6- کسی با سعی و تلاش و به سختی مالی کسب می کند و خود از آن مال استفاده ای نمی کند و می میرد و شخص دیگر بدون هیچ تلاشی از آن بهره می گیرد.
7- دربان خانۀ آن شخصی که از خرد و بلند نظری و فکر و اندیشه ی استوار بی بهره است چه خوش گفت که کسی درآن خانه نیست.
8- چشم طمعکاران با نعمت های دنیایی سیر و قانع نمی شود همانگونه که چاه نمی تواند با شبنم پر شود.
9- اگر کلوخی برسر سگی فرود آید از فرط خوشحال از جای خود می پرد و فکر می کند که آن کلوخ استخوان است.
10- اگر دو نفر جنازه ای را بر دوش بگیرند شخص پست فطرت فکر می کند که آن چه بر دوش گرفته اند خوان
11- ( سفره ) نعمتی است.
12- وقتی کسی گرسنه باشد دیگر برای او قدرت پرهیز از گناه باقی نمی ماند فقر ، عنان اختیار را از فقرا می گیرد.
13- ( انسان پرهیزگار را بی اختیار می کند.)
14- از من توقعی نداشته باش تا دیگران نیز هیچ توقعی از من نداشته باشند ، زیرا بخاطر هجوم گدایان نمی توان ثوابی کرد.
15- من و او با هم درگیر و دست به یقه شدیم و مردم پشت سر ما می دویدند و می خندیدند.
16- مردم از سخنان ما متعجب و انگشت به دندان و حیران و شگفت زده شده بودند.
17- اگر طالب دوست جور و جفای دشمن را تحمل نکند دیگر چه کند؟ زیرا گنج و مار و گل و ... با همدیگرند.( سختی و راحتی در کنار هم هستند)
18- اگر همه ی قطره های شبنم تبدیل به مروارید گرانبها شود همچون خر مهره بی ارزش می شود و همه جا از آن پر می شود.
19- اگر کسی از نیستی و تهیدستی بمیرد من باکی ندارم زیرا من پول دارم همانگونه که مرغابی از طوفان باکی ندارد.
20- آدم های پست وقتی خود را از گرفتاری نجات دادند با خود می گویند اگر همه ی عالمیان مردند به ما ربطی ندارد.
21- ای درویش ! از گردش روزگار گله و شکایت نکن زیرا اگر اینگونه بمیری تیره بخت هستی .
22- ای توانگر حال که می توانی به کام دل زندگی کنی هم خودت از نعمتهای الهی استفاده کن و هم به دیگران ببخش زیرا اگر اینگونه رفتار کنی هم دنیا را به دست آورده ای و هم آخرت را.
سر رشته آمال ها ( ص 48)
1- ای خدا زیباییها و پدیده های این جهان بیان کننده و نشان دهنده ی زیبایی های توست ، زیبایی های بیکران تو در زیباییهای مجمل ( موجودات این جهان که کثرت دارند ) پنهان شده است.( وحدت در عین کثرت)
2- خوشبختی ها و شادکامی ها نشان دهندۀ لطف توست ، گرفتاری ها و بدبختی ها نشانۀ قهر و خشم توست.
3- گناه ما مانع از عفو و بخشش تو نمی شود همانگونه که آینه جلا و فرم خود را هرگز بخاطر زشتی تصویر ها از دست نمی دهد.
4- اگر بال و پر پروانه سوخت مهم نیست زیرا شمع با شعلۀ خود به پروانه بال و پرتازه ای می دهد.
5- از بی کسی یک کوچه راه( برای مدت اندکی ) با عقل همسفر شدم ، دامن وجود من از خار استدلال ها مجروح شد و دچار آشفتگی روحی گشتم .
6- ستارگان هر شب از روزی ما قدری کم می کنند ، هر روز روزی ما کمتر می شود .
7- من از کار و حالات خود متحیرم ، همانگونه که قرعۀ رمال ها به تناسب افرادی که مراجعه می کنند تغییر می کند ، نیّت من نیز هر لحظه تغییر می کند.
8- معنی اول :امید هایی در دلم است می خواهم که به آنها سر وسامان بدهم ، باز هم زلفش آرزوهای جدید به من می دهد.
9- معنی دوم: ای صائب هر چند که می روم کاملاً ناامید شوم باز هم زلفش مرا امیدوار می کند.
شعر و شاعری( ص 50)
1- بزرگی و کبریا صفی تشکیل داد ، ابتدا پیامبران آمدند و پشت سرشان شاعران آمدند.
2- روزی که ایوان کاخ رفعت و بزرگی پادشاه برافراشته شد زمین همچون یک مشت گل بود که از دست بنّا ریخته شده بود. ( زمین ناچیز بود.)
3- ای دل مسیر کربلا را باید با سر ( با اشتیاق ) طی کرد تا بتوانی امام حسین (ع) را طواف کنی.
4- اشتباه کردم که این مسیر را با پا طی کردم برای همین پاهایم سرمازده شد.من خود اشتباه کردم و گرنه سرما گناهی ندارد.
5- مرا معذور بدار که در راه تمنای تو از فرط مستی سر از پا نشناختم.
6- روزی که سر امام حسین (ع) بربالای نیزه رفت خورشید عزادار وسر برهنه از پشت کوه طلوع کرد.
7- می ترسم وقتی جزای قاتل آن حضرت را می نویسند یکباره بر دفتر عفو و رحمت الهی خط بطلان بکشند و دیگر هیچ کسی را مورد بخشش قرار ندهند.
بزم محبت ( ص 58)
1- غم عشق یار با ناز و ادا در دلم می نشیند همانگونه که لیلی با ناز در کجاوه می نشیند.
2- به دنبال کجاوه ی یار چنان با زاری گریه می کنم که از گریۀ من گلی تشکیل می شود و پای شتر در گل فرو می رود و متوقف می شود.
3- اگر خاری در پا فرو رود به آسانی می توان آن را درآورد اما چگونه می توان خار غم عشقی را که در دل فرو رفته بیرون کشید؟
4- من به دنبال شتر (کجاوه ) یار آهسته رفتم مباداکه از رفتن من غباری به دامن محمل بنشیند.( کوچکترین آزار و اذیّتی را نسبت به معشوق نمی پسندم .)
5- ای معشوق دلم را مرنجان زیرا دلم همچون مرغی وحشی است که وقتی از بامی برخاست و رفت دیگر نمی نشیند ، (دیگر برنمی گردد).
6- اگر گُل به سروِ پای در گِل این چمن ( این دنیا ) بخندد جای تعجب نیست ( اگر عاشق به معشوق بخندد تعجب ندارد)زیرا در این دنیا انسان عاشق همیشه عاجز و ناتوان است.
7- مجلس محبت عارفان را بنازم که در آنجا یک گدا با یک شاه فرقی نمی کند و در مقابل هم می نشینند.
8- ای طبیب در دو جهان همیشه در حال کوشش باش از خواستن حق آسوده نباش زیرا هیچ کس میان دو کاروانسرا و دو منزل نمی نشیند ( کار را ناقص و ناتمام نمی گذارد).و کسی نمی تواند در این دنیا و آن دنیا آسوده باشد.
شرح درد مشتاقی (ص 60)
9- اگر من هم کنار دوستم بودم ، همچون نی همۀ گفتنی ها را می گفتم.
10- شب های مهتابی نامه ها می نویسد ، هر جایی اشتباه می کند ، فوراً پاک می کند.
11- تا کی همچون چهارپایان در فکر خوردن و خوابیدن باشیم الآن موقع تلاوت قرآن است.
12- امسال گذشت و ای کاش می دانستم آیا برای به دست آوردن رضا و خشنودی تو ، سا ل دیگری هم خواهم بود.
13- به این امید که انسان عارفی در حق منِِ بیچاره دعایی کند.
کی رفته ای زدل( ص 62)
1- ای یارکی از دل بیرون رفته ای تا من آرزوی دیدار تو را کنم؟ کی مخفی و پنهان بوده ای که تا من تو را آشکار و پیدا کنم.
2- ای یار تو از نظر من غایب نشده ای و غیبت نکردی تا من طالب دیدن و حضور تو شوم . پنهان نشدی تا من ترا آشکار کنم.
3- ای یار تو با جلوه های گوناگون خود را به من نشان داده ای و آشکار کرده ای تا من با تمام وجود ترا تماشا کنم.
4- قد و قامت زیبای خود را در چشم مانند آینه ام تماشا کن تا من ترا از عالم ملکوت و زیبایی هایش(فرشتگانش) با خبر کنم.
5- ای کاش سرمست از عشق حق از کعبه و صومعه گذری کنی تا من ترا قبله گاه مؤمنین و مسیحیان کنم.
(وقتی نقاب از رخ یار برداشته شود همه خواهند دید که معشوق یکی است.)
6- می خواهم شبی نقاب و پرده را از رویت بردارم برای مسیحیان و مسلمانان تو را زیبا و محبوب کنم.
7- اگر در روز قیامت نعمتهای بهشتی (درخت طوبی و سدره) را به من بدهند ، همه را یکجا فدای قد وقامت زیبای تومی کنم.
8- هر زمانی که به صورت زیبای تو نگاه کنم ،عشق ورزی کار من است و با عشق کار من زیبا می شود .
موافق ثابت قدم( ص67)
1- هرگز دلم برای کمتر و بیشتر داشتن مادیات غم و ناراحتی نداشت ،بلکه کسی که غم و اندوه کم و زیادی مال و ثروت را ندارد ،غمی ندارد.
2- در روزگار ، هر ملتی که افراد دانا و نویسنده نداشته باشد ،نامش از صفحۀ روزگار محو می شود.(فراموش می شود).
3- از دیدگاه و نظر خردمندان،انسانی که برای فرهنگ مردم جامعۀ خود ارزش قائل نباشد ، با ارزش و محترم نمی باشد.
4- با آنکه من از ثروتهای دنیا و خوشی ها بی بهره ام ، امّاآسایشی دارم که حتی جمشید هم نداشته است.
5- در این مملکت اشخاصی که موافقِ انصاف و عدل باشند، بسیاربوده اند اما موافق ثابت قدمی مانند فرخی نداشته است.
شب مهتاب( ص 73)
1- زمان شکفتن گلهای سرخ و انتهای بهار است و من سر سنگی کنار یک دیوار نشسته ام.
2- در جوار درّه ی دربند و کوهسار نشسته ام و فضای شمیران کمی تاریک شده است و نزدیکی غروب خورشید است.
3- اما هنوز آثار روشنی روز در منطقه ی اوین دیده می شود.
4- آفتاب تازه غروب کرده و سیاهی(اطراف) شهر ری به خوبی از دور پیدا نیست.
5- در این هنگام نمی توان گفت روز است یا شب ( گرگ و میش) است و شفق (غروب)خورشید در سرخی به پرچم جنگ می ماند.
6- و از زردی مانند پرده ای طلایی است.
7- وقتی آفتاب پشت کوه پنهان شد از طرف شرق درختان نمایان شدند.
8- هنوز شب نیامده ، ماه وستارگان پدیدار گشتند و جهان از نور مهتاب روشن شد.
9- چهره ی زمین مثل نوعروس آرایش کرده سفید شد.
10- اگرچه به طور معمول شب سیاه است اما امشب برخلاف دیگر شب ها شبی سفید و نورانی است.
11- شما به هر چیز که زیباست ماه می گویید. بیا و ببین که امشب ماه چه زیباست و روزگار
12- در این شب روشن رنگ سفیدامید به خود گرفته است.
13- جهان از فکرهای عرفانی سپیدتر است (حسامیزی) و عشق های پنهانی رفیق و مونس تنهایی من هستند.
14- مغز من با فکرهای زیبا روشن شده است زیرا که در شب های مهتابی حتی فکر نیز نورانی می شود.
15- همان طور که درشب های تاریک و غیر مهتابی دل افسرده و غمگین است.
16- بر جای بلندی نشسته ام و تا چشم کار می کند، چشم اندازهای زیبا را می بینم.
17- فکرهای دور ودرازی به ذهن من رسیده است و قصد دارم که به سوی آسمان پرواز کنم .
18- افسوس که روزگار به من مانند شاهین پر نداده است.
19- نور ماه از لابه لای شاخه ی بید روی جویبار و چمن زار خال های سفید انداخته است.
20- این نور شبیه قلب پر از ناامیدی و نقطه های سپید امید است ای کاش دوره ی جوانی من برگردد.
21- و از سی سالگی به بیست سالگی پا بگذارم.
22- درون بیشه و صحرا سیاه و سپید است و تمام خطّه (سرزمین) تجریش تاریک و روشن است( به صورت سایه و روشن دیده می شود).
23- و این سپیدی و سیاهی صحرا گذشته ها و خاطرات پر از خوشی عمرم و خاطرات پر از دردها و آرزوهایم را به یاد می آورد.
24- زیرا روزگار من گاه تلخ و گاه خوش و شیرین بود.( گاهی مطابق مراد نیست و گاهی مطابق میل انسان است).
25- وقتی ماه نورش را به ابر می تاباند منظره ای شبیه پنبه ی آتش گرفته را ایجاد می کند.
26- از من چیزی مپرس زیرا که بسیار خوشحالم ، چه کسی مانند من قدر زیبایی طبیعت را می داند.
27- به غیر از افراد موشکاف و دقیق (که در طبیعت دقت می کنند).
28- رنگ باغ در نور ماه مانند لامپ (حباب) سبز رنگ شده است.
29- دل پر داغ من نشان رسیدن به آرزوهای خویش را در لا به لای درختان جست و جو می کند.
30- کجاست کسی که بیاید ودرد و غم مرا تسکین دهد.
نی محزون ( ص 90)
1- ای ماه! امشب تو آرامش دهندی دل عاشق و دردمند من هستی، آخر تو هم مانند من دردمند و بیچاره هستی و با من همدردی.
2- همان طوری که تو ( ماه ) در حال کاهش هستی ( هلا ل شدن ) من نیز مانند تو در حال نقصان و کاستی هستم و من دور افتاده از معشوق میدانم که تو از دوری خورشید چه رنج هایی می بینی ( شهریار هم از معشوق خود دور افتاده است).
3- ای ماه تو هم مانند من بیابان عشق را درنوردیدی(طی کرده ای) و مثل من آرامش نداشته ای و همیشه در حال حرکت بوده ای.
4- هر شب به سبب دور بودن از ماه ومعشوق خود فراوان گریه می کنم. ای مهتاب تو هم مانند من اشک می ریزی .
5- هر کسی برای کم کردن غم دل خود در شب مهتابی به گشت و گذار می پردازد امشب ای ماه تو هم از بخت بد من غمگین و ناراحت هستی .
6- شاید من بتوانم حقیقت بخت خود را در چهره ی تو ببینم زیرا تو آیینه ی بخت غبارآلود من هستی
7- ( شاید من بتوانم ستاره اقبال خود را در چهره تو ببینم )
8- من نتیجه ی عمر فرهاد هستم . من اینگونه ناله و شکوه سر می دهم مانند فرهاد که از هجران شیرین ناله می کرد ، من هم از هجران معشوق خود ناله سر می دهم .
9- ای معشوق بی وفا تو این چنین خانه عشق مرا ویران کرده ای اگر انصاف دهی تو سزاوار سرزنش و نفرین هستی.
10- ای معشوق کی به دل ویران شده از عشق من سر خواهی زد؟ ای معشوقی که پیام آور وصال و شادی هستی .
11- ای شهریار اگر مذهب عشق در بین مردم باشد، دنیا بهشت می شود و زندگی نیز زیبا می گردد.
تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما ( ص 112)
1- روزی که خورشید در جام شفق شراب ریخت ، سر امام حسین (ع) مانند خورشیدی بر بالای نیزه بلند شد.
2- چهرۀ نورانی امام حسین (ع) و شفق را مانند صدفی در آب که به روشنی پیداست دیدم. من انگار خواب می دیدم که سر امام حسین بر بالای نیزه است.
3- آری خورشید بر بالای نیزه به این گونه است، دیدن خورشید ( سر امام حسین ) بر بالای نیزه شگفت و عجیب است.
4- ای شراب دهندی عشق امشب زودتر مرا سرمست عشق کن ، ای ساقی امشب با من مدارا و همراهی بیشتری کن.
5- به هر حال در سرچشمۀ آب حق تقدم با افراد تشنه لب می باشد. شراب شهادت را به من بنوشان زیرا رقیبانم می توانند صبر و تحمل کنند، اما من تحمل صبر را ندارم.
6- من از شب تا سحر نمی توانم صبوری کنم ، من رنج و درد همراهان دارم ،کی می توانم صبوری کنم؟
7- آن سکون بر شهر کوران و نادانان مبارک باد، ساقی سلامت باشد این صبر کردن ارزانی آنان باد.
8- من زخم و دردهای کهنه ای دارم، صبر و شکیبایی ندارم ، اگرچه در اینجا هستم ولی با دیگران غریبه و ناآشنا هستم.
9- من با صبر و تحمل دشمنی قدیمی دارم ، من زخم درد حضرت آدم را در سینه ی خود دارم.
10- من زخم خورده و دردمند شده از شمشیر ظلم قابیل هستم ، هنوز رنج و عذابهای هابیل را به دوش می کشم و به من به ارث رسیده است.
11- من از زمان کودکی با حضرت محمد (ص) عهد و پیمانی بسته ام و با خون خود و عشق و اشتیاق عهد و پیمان وفاداری بسته ام .
12- من با ابوذر در بیابان بی آب و علف حرکت کرده ام ، من مانند عمار همچون ابر و دریا گریه کردم .
13- من تلخکامی صبری که مظهر صبر خدا ( حضرت علی ) است در کام خود دارم ، تلخی رنج امام حسن مجتبی (ع) در وجودم است.
14- من زخم و درد دیدم و همینطور صبر و تحمل کردم ، من با امام حسین (ع) در صحرای کربلا شب را به صبح رساندم.
15- روزی که خورشید در جام شفق شراب ریخت ، سر امام حسین (ع) مانند خورشیدی بر بالای نیزه بلند شد .
16- فریاد انسان های مجروح و غمگین به آسمان بلند می شد ، منزل به منزل خون انسانهای پاک بر زمین ریخته شده بود.
17- ای خدا امان از دست مردمان بی درد و نادان ، امان از دست مردمان ناکس و فرومایه.
18- امام حسین (ع) شهید شد اما ما هنوز ایستاده بودیم ، زینب (س) را به اسارت بردند در حالی که ما پابرجا بودیم.
19- به خاطر گناه ما بر روی صحرا سفره ی چرمی پهن کردند و صحرا را میدان خون ساختند، دستان حضرت ابوالفضل را قطع کردند . ( ما شریک جرم ستمگرانیم).
20- فرزندان پیامبر را شهید کردند و پرندگان باغ الهی را سر بریدند.
21- در زمانی که باغ خانواده پیامبر دچار خزان و غم شده بود ما سرسبز و شاداب بودیم ، کار بیهوده کردیم و سکوتی ابدی و صبری چون مرگ کردیم.( سکوت و صبر در برابر ظالم را مورد نکوهش قرار می دهد).
22- مانند ناکسان ننگ سلامتی و زنده ماندن برایمان باقی ماند، جریمه ریخته شدن خون امام حسین (ع) تا قیامت برای ما ماند.
درآمدی بر عرفان و تصوّف (122-120 )
1- ای انسان کامل با همت و بلند نظری خود در طیّ طریق عرفان یاریم ده ، زیرا من تازه در این راه گام نهاده ام ونو سفرهستم و راه عرفان بسیار طولانی است.
2- این مسیرعرفان را بدون یاری انسان کامل طی نکن ، زیرا در این راه سختی های بسیاری وجود دارد، از گمراهی بترس.
3- ای رفیق انسان صوفی ابن وقت است (وقت را غنیمت می داند) و کار را به فردا موکول کردن و وقت را از دست دادن شرط طریقت عارفان نمی باشد.
4- هنگام سحر برق عشقی از منزل لیلی درخشید، وه که این برق با دل عاشقِ مجنون چه کرده است؟
5- ای حافظ ، اگر طالب حضور هستی از یار غایب نشو ، وقتی به آنچه که می خواهی رسیدی دنیا را رها کن.
در ذکر عشق ( ص 124)
1- عشق ، دلبر جان گیر دل ربا آمد . عشق ، نردبان ترقی است و عاشق سرباخته را سرور و سرنما می کند.
2- عشق با کسانی که در راه خدا فدا شده اند راز خود را بازگو می کند ،زیرا می داند که، انسان بی خبر از عشق آشکار کننده ی رازاست.
3- برخیز و قامت خود را برای عشق نشان ده زیرا مؤذن عشق اذان گفته است.
4- عشق مانند آتشی است که آب را می سوزاند و عشق مانند آبی است که آتش را روشن می کند.
5- عشق خارج از عناصر مادی و انسانی است و پرنده آگاه و دانا هیچ وقت در درون قفس باقی نمی ماند.
6- جانی که از عشق بی بهره باشد، تو آن را مانند مرغ خانگی بدان.
7- انسانی که عاشق نیست وعلاقه ای به سفر به عالم بالا ندارد مانند مرغ خانگی است که پر دارد ولی قدرت پرواز کردن ندارد.
8- کسی که عاشق نیست سعی و تلاشش این است که غذا بخورد و توانش این است که گرد خانه پرواز کند.
9- بنده و اسیر عشق باش تا از گرفتاری ها و گناهان رها شوی.
10- عاشق در عشق خود به بهره وحظ خود توجهی ندارد . عاشقان واقعی کاری با هدف و آرزوی مادی خود ندارد.
11- در عشق حقیقی، فکر کردن به خود و رسیدن به وصال معشوق کفر است و عاشق واقعی به آرزوهای خود فکر نمی کند.
12- خداوند پاک چون خود پاک است ، کاررا خالصانه می خواهد.
13- عالم خاکی برای لهو ولعب (کارهای بیهوده) و بازی و سرگرمی است و عالم پاک مخصوص عاشقان راستین خداوند است.
14- عاشقان حق در شب های تاریک راز و نیاز و سجده می کنند اما در شب های تاریک تو فقط قصد گناه کردن و دزدی را داری.
15- یکی از بی خبران از عالم عاشق ، عاشقی را دید که هنگام مرگ با شادمانی می خندید.
16- به او گفت : آخر در هنگام مرگ این خندیدن و استقامت(شادی) در برابرمرگ برای چیست؟
17- پاسخ داد وقتی نقاب از رخ زیبارویان بزم الهی برمی گیرند ، عاشقان حقیقی این گونه در برابرشان می میرند.
18- در عشق راه و راهنما وجود ندارد (در حقیقت راه و راهرو و راهنما یکی بیش نیست) و در طریق عشق تعنیات ظاهری (مقام و منصب ظاهری) رنگ می بازد.
19- عاشق در پرداختن به عشق از خود اختیاری ندارد و عشق آن چنان که تو می اندیشی نیست.
هر که عاشق تر بود بر بانگ آب(131)
دیوار: نماد تعلقات دنیوی آب : حق و حقیقت (خداوند) تشنه : سالک
1- بر لب جوی آبی دیواری بلند بود که تشنه ای دردمند بر روی آن نشسته بود .
2- مانع او برای رسیدن به آب دیوار بود و او چون ماهی تشنه ی آب بی تاب گشته بود.
3- ناگهان او خشتی از دیوار را کند ودر آب انداخت و به نظرش رسید که آب با او سخن می گوید.
4- صدای آب مانند صدای یار دلربا و همچون شراب که تشنه را مست و از خود بیخود می کند، بود.
5- آن عاشق بیچاره ی مورد امتحان قرار گرفته به علت صفای صدای آب، شروع به کندن خشت ها کرد.
6- گویی آب به زبان حال می گفت: تو از این خشت انداختن چه استفاده ای می بری؟
7- تشنه (سا لک) گفت: ای آب دو فایده در این کار موجود است و من از این کار دست برنمی دارم.
8- فایده ی اول شنیدن صدای زیبای آب است که مانند موسیقی زیباست.
9- صدای او مانند صدای اسرافیل مرده را زنده می کند( به وجود عاشقم نیز جان می بخشد )
10- یا مانند صدای رعد در هنگام بهار که مژده ی باران می دهد و باغ به وسیله ی آن پر از گل های رنگارنگ می شود.
11- فایده دیگر این است که هر خشتی را که از دیوارجدا می کُنَم به سوی آب گوارا نزدیکتر می شوم .
12- زیرا هر چه تعداد خشت های دیوار کمتر باشد دیوار کوتاه تر و کوتاه تر می شود.
13- زیرا تا زمانی که این دیوار بلند است مانع رسیدن به آب است. مفهوم ( تا زمانی که تعلقاتِ نفس باقی است مانع سرفرود آوردن و تسلیم شدن در برابر حق است)
14- تا زمانی که از این تن خاکی و تعلقاتش نجات نیابم هرگز به آب حیات نمی توانم رسید.
15- هر کس که تشنه تر باشد ، زودتر سنگ و کلوخ را از دیوار خواهد کَند.
16- مفهوم (هر که زودتر می خواهد به عشق حقیقی برسد زودتر از تعلقات دنیوی دل خواهد کند).
17- هرکس بیشتر عاشق خداوند است، سنگ و کلوخ بزرگتری را ( موانع بیشتری را از سر راه خود بر می دارد (زودتر دست از نفسانیات می شوید).
خرگیری (154)
1- شخصی رنگ پریده و هراسان و لب کبود به خانه ای می گریخت.
2- صاحب خانه گفت: خیر باشد چرا مثل پیران دستت می لرزد؟
3- چه حادثه ای رخ داده؟ چرا گریختی؟ چرا رنگت پریده است؟ ( از چه ترسیدی؟)
4- گفت به خاطربیگاری کشیدن پادشاه سرکش ما امروز از بیرون به دنبال خر می گردند.
5- صاحبخانه گفت: جان عمو به فرض آن که خر می گیرند، تو که خر نیستی، چرا نگرانی و فرار می کنی؟
6- گفت آنقدردر کارشان جدی هستند که اگر مرا به عنوان خر بگیرند، عجیب نیست.
7- تصمیم گرفته اند خرها را جمع کنند و به طور جدی این کار را می کنندبه راستی قدرت تشخیص هم ندارند.
8- حال که افراد احمق و بی تشخیص بر ما حاکمند صاحب خر را به جای خر خواهند گرفت.
کامروا باشید - سلیمانی