آموزشی

زبان وادبیات فارسی - عربی متوسطه

آموزشی

زبان وادبیات فارسی - عربی متوسطه

معنی اشعارمتون نظم ونثرپیش دانشگاهی -رشته ی انسانی

نیایش


1-      خدایا سینه ای گرم و سرشار از َآتش عشق به من عطا کن که در آن سینه دلی باشد و در آن دل سوز و درد عشق باشدو


2-       عشق، آن را متأثر کرده باشد.


3-      دلی که سوز عشق در آن نباشد دل نیست دلی که مبتلا به عشق نباشد و از عشق بی خبر باشد بی ارزش است.

  

4-      دلم را سرشار از آتش عشق کن و سینه ام را پر از آه گردان به زبانم قدرت گفتن سخنان گیرا و پر سوز و گداز عطا کن


5-      خدایا دلی و باطنی سرشار از درد عشق به من عطا کن.


6-      کلامم را آن گونه گرم و سوزان کن که آتش از گرمی کلام من گرما را گدایی کند.


7-      بر جبین دلم درد عشقی عطا کن به زبانم قدرت گفتن سخنان گیرا و گرم  و آتشین عطا کن.


8-      وقتی سخن از سوز و درد عشق بهره ای نداشته باشد هر قدر که با آب و تاب بیان شود باز هم مؤثر نیست و طراوتی ندارد.


9-      دل بی عشق و بی رونق دارم . دلم هم چون چراغی خاموش و بی نور است.


10-   به دل بی عشق و بی فروغ من حرارت محبت و عشق عطا کن و دل مرده ام را زنده کن .


11-   10 – من برای برآورده شدن این آرزوهای برآورده نشده فقط به لطف و عنایت تو نیازمندم.


وصف ابر( ص7)


1-      ابر سیاهی ازبالای آسمان آبی برخاست که همچون رأی و نظر عاشقان متغییر است و همچون طبع و سرشت عاشقان سر گشته و شیفته است .


2-      ابر مثل سیلابی است که وارد دریای آرام می شود ابر آسمان مانند گردبادی گردان و مانند طوفان و تندبادی تیره ، معلّق است.


3-      ابر در آسمان گسست و پراکنده شد همان گونه که فیلان در صحرا پراکنده می شوند ؛ ابری که در آسمان گردان است مانند فیلی است که در صحرا می گردد.


4-      ابر در آسمان پراکنده شده همان گونه که زنگ بر آینه پراکنده شده ابر خاکستری مانند این است که موی سنجاب را روی دیبای پیروزه گون نهاده باشند.


5-      گویی که آسمان از نظر سبزی مانند دریاست و بر روی این دریا ناگهان بچه های عنقا به پرواز درآمده اند.


6-      ابر در آسمان گاهی تاریک  گاه روشن حرکت می کرد ، گاهی آسمان از ابرها روشن می شد و گاه ابرها جلوی خورشید را    می گرفتند.


7-      ابر مانند چندن ( صندل ) سوهان زده بر لوح آبی رنگ است و مثل عبیر( ماده ی سیاه رنگ)  غربال زده ای است که بر آبگینۀ رنگی قرار گرفته  باشد .


8-      ابر مانند آتشی پردود است که بر روی آن آب بپاشند و دود خاکستری غلیظ بلندشود و مثل عاشقی است که چشمش با دیدن معشوق بینا شده باشد.


9-      هوای روشن از رنگ تیرۀ ابر ، تیره و غبارآلود شد درست مثل جان کافری که به سبب کفر با شمشیر سلطان محمود کشته شده باشد.


ایوان مداین (ص 28)


1-      ای دل عبرت بین آگاه باش و از دیده ها عبرت بگیر ، ایوان مداین را آینۀ تمام نمای پند و عبرت بدان.


2-      یکبار از کنار رودخانه دجله به مداین برو و در آنجا منزل کن ، از آن چیزی که دیدی گریه کن و بر خاک مداین اشک بریز.


3-      خود دجله به نظر می رسدکه به اندازه ی صد دجله خون می گرید ، که از گرمی خونابه اش از مژگانش اشک می چکد.


4-      می بینی وقتی که ساحل دجله کف آلود می شود ، گویی از تف و گرمای آه ، لب دجله آبله زد.


5-      ببین که جگر دجله از آتش حسرت بریان شده و سوخته ، آیا شنیده ای که آتش آب را بریان کند؟


6-      گرچه لب دریا از دجله زکات می گیرد ، تو  هم ازدیدۀ خود ( اشک چشم ) زکاتش بده .


7-      از وقتی که زنجیر عدل ایوان مداین گسست ، دجله دیوانه شد و امواجش همچون زنجیر پیچان شد.


8-      گاهی با اشک خود ایوان مداین را صدا بزن شاید با گوش دل از ایوان پاسخ بشنوی.


9-      دندانۀ هر قصری پندی نو به تو می دهد ، از صمیم دل پند سر هر دندانه را گوش کن.


10-    ما جایگاه عدل و داد هستیم که به ما اینگونه ظلم شده ، حال ببین بر قصر ستمکاران چه خواری و پستی هایی خواهد رسید .


11-   چه کسی این ایوان سر به فلک کشیده را سرنگون کرده ؟ آیا به دستور چرخ گردان(فلک) یا  به دستور خدایی که گرداننده ی فلک است بود؟


12-   به چشم من می خندی که چرا اینجا می گرید؟ بر آن چشمی  باید گریست که اینجا نگرید .


13-   زمین مست است زیرا به جای شراب ، در کاسه سر هرمز خون دل انوشیروان را نوشیده است.


14-   در گذشته پند های بسیاری در تاج سر انوشیروان پیدا بود ، حالا با مرگش در مغز سر او صدها پند جدید نهفته است.


15-   کسری با با لنگ طلا و پرویزشاه با به طلاییش   یکسره بر باد رفته و به خاک تبدیل شده.


16-   پرویز از هر سرزمینی سبزی های طلا فراهم کرده بود و از بساط شاهانه اش که با میوه های زرین زینت می یافت ، بوستانی دایمی داشت.


17-   حالا دیگر پرویز نیست از آن گم شده دیگر سخن نگو سبزی ها و میوه های طلا کو؟ برو آیۀ« کم ترکوا »را بخوان.


18-   می گویی که آن پادشاهان حالا کجا رفته اند ، آنها برای همیشه نابود شده اند و شکم خاک از آنها آبستن است.


19-   این خاک ، چه بسیار جسم بزرگان و قدرتمندان را خورده ولی آنقدر گرسنه چشم وناسیر است که از خوردن آنها سیر نشد.


20-   ای خاقانی ! از این درگاه پند و عبرت دریوزه کن ( گدایی کن ) تا بعد از این پادشاهان چین از تو پند و عبرت را گدایی کنند.


جدال سعدی با مدّعی ( 33)


1-      انسانهای کریم و بخشنده پولی ندارند و ثروتمندان اهل بذل و بخشش نیستند.


2-      توانگران مالشان را وقف ونذر می کنند و مهمانی می دهند و زکات فطره می پردازند و بنده آزاد می کنند و قربانی می کنند.


3-      تو کی می توانی به مقام ومنزلت توانگران برسی که بجز این چند رکعت نماز که آن را هم با اضطراب و پریشانی خاطر می خوانی کار دیگری نمی توانی انجام دهی.


4-      کسی که درآمد روزانه اش مهیا نیست شب آشفته خاطر می خوابد .


5-      مورچه تابستان برای خود آذوقه جمع می کند تا زمستان با خیال راحت زندگی کند.( آینده نگری)


6-      کسی  با سعی و تلاش و به سختی مالی کسب می کند و خود از آن مال استفاده ای نمی کند و می میرد و شخص دیگر بدون هیچ تلاشی  از آن بهره می گیرد.


7-      دربان خانۀ آن شخصی که از خرد و بلند نظری و فکر  و اندیشه ی استوار بی بهره است چه خوش گفت که کسی درآن خانه نیست.


8-      چشم طمعکاران با نعمت های دنیایی سیر و قانع نمی شود همانگونه که چاه نمی تواند با شبنم پر شود.


9-      اگر کلوخی برسر سگی فرود آید از فرط خوشحال از جای خود می پرد و فکر می کند که آن کلوخ استخوان است.


10-   اگر دو نفر جنازه ای را بر دوش بگیرند شخص پست فطرت فکر می کند که آن چه بر دوش گرفته اند خوان


11-    ( سفره ) نعمتی است.


12-   وقتی کسی گرسنه باشد دیگر برای او قدرت پرهیز از گناه باقی نمی ماند فقر ، عنان اختیار را از فقرا می گیرد.


13-   ( انسان پرهیزگار را بی اختیار می کند.)


14-   از من توقعی نداشته باش تا دیگران نیز هیچ توقعی از من نداشته باشند ، زیرا بخاطر هجوم گدایان نمی توان ثوابی کرد.


15-   من و او با هم درگیر و دست به یقه شدیم و مردم  پشت سر ما می دویدند و می خندیدند.


16-   مردم از سخنان ما متعجب و انگشت به دندان و حیران و شگفت زده شده بودند.


17-   اگر طالب دوست جور و جفای دشمن را تحمل نکند دیگر چه کند؟ زیرا گنج و مار و گل و ... با همدیگرند.( سختی و راحتی در کنار هم هستند)


18-   اگر همه ی قطره های شبنم تبدیل به مروارید گرانبها شود همچون خر مهره بی ارزش می شود و همه جا از آن پر می شود.


19-   اگر کسی از نیستی و تهیدستی بمیرد من باکی ندارم زیرا من پول دارم همانگونه که مرغابی از طوفان باکی ندارد.


20-   آدم های پست وقتی خود را از گرفتاری نجات دادند با خود می گویند اگر همه ی عالمیان مردند به ما ربطی ندارد.


21-   ای درویش ! از گردش روزگار گله و شکایت نکن زیرا اگر اینگونه بمیری تیره بخت هستی .


22-   ای توانگر حال که می توانی به کام دل زندگی کنی هم خودت از نعمتهای الهی استفاده کن و هم به دیگران ببخش زیرا اگر اینگونه رفتار کنی هم دنیا را به دست آورده ای و هم آخرت را.


سر رشته آمال ها ( ص 48)


1-       ای خدا زیباییها و پدیده های این جهان بیان کننده و نشان دهنده ی زیبایی های توست ، زیبایی های بیکران  تو در زیباییهای مجمل ( موجودات این جهان که کثرت دارند ) پنهان شده است.( وحدت در عین کثرت)


2-      خوشبختی ها و شادکامی ها نشان دهندۀ لطف توست ، گرفتاری ها و بدبختی ها نشانۀ قهر و خشم توست.


3-      گناه ما مانع از عفو و بخشش تو نمی شود همانگونه که آینه جلا و فرم خود را هرگز بخاطر زشتی تصویر ها از دست نمی دهد.


4-      اگر بال و پر پروانه سوخت مهم نیست زیرا شمع با شعلۀ خود به پروانه بال و پرتازه ای می دهد.


5-      از بی کسی  یک کوچه راه( برای مدت اندکی ) با عقل همسفر شدم ، دامن وجود من از خار استدلال ها  مجروح شد و دچار آشفتگی روحی گشتم .


6-      ستارگان هر شب از روزی ما قدری کم می کنند ، هر روز روزی ما کمتر می شود .


7-      من از کار و حالات خود متحیرم ، همانگونه که قرعۀ رمال ها به تناسب افرادی که مراجعه می کنند تغییر می کند ، نیّت من نیز هر لحظه تغییر می کند.


8-      معنی اول :امید هایی در دلم است می خواهم که به آنها سر وسامان بدهم ، باز هم زلفش آرزوهای جدید به من می دهد.


9-      معنی دوم: ای صائب هر چند که می روم کاملاً ناامید شوم باز هم زلفش مرا امیدوار می کند.


شعر و شاعری( ص 50)


1-      بزرگی و کبریا صفی تشکیل داد ، ابتدا پیامبران آمدند و پشت سرشان شاعران آمدند.


2-      روزی که ایوان کاخ رفعت و بزرگی پادشاه برافراشته شد زمین همچون یک مشت گل بود که از دست بنّا ریخته شده بود.         ( زمین ناچیز بود.)


3-      ای دل مسیر کربلا را باید با سر (  با اشتیاق ) طی کرد تا بتوانی امام حسین (ع) را طواف کنی.


4-      اشتباه کردم که این مسیر را با پا طی کردم برای همین پاهایم سرمازده شد.من خود اشتباه کردم  و گرنه سرما گناهی ندارد.


5-      مرا معذور بدار که در راه تمنای تو از فرط مستی سر از پا نشناختم.


6-      روزی که سر امام حسین (ع) بربالای نیزه رفت خورشید عزادار وسر برهنه از پشت کوه طلوع کرد.


7-      می ترسم وقتی جزای قاتل آن حضرت را می نویسند یکباره بر دفتر عفو و رحمت الهی خط بطلان بکشند و دیگر هیچ کسی را مورد بخشش قرار ندهند.


بزم محبت ( ص 58)


1-      غم عشق یار با ناز و ادا در دلم می نشیند همانگونه که لیلی با ناز در کجاوه می نشیند.


2-      به دنبال کجاوه ی یار چنان با زاری گریه می کنم که از گریۀ من گلی تشکیل می شود و پای شتر در گل فرو می رود و متوقف می شود.


3-       اگر خاری در پا فرو رود به آسانی می توان آن را درآورد اما چگونه می توان خار غم عشقی را که در دل فرو رفته بیرون کشید؟


4-      من به دنبال شتر (کجاوه ) یار آهسته رفتم  مباداکه از رفتن من غباری به دامن محمل بنشیند.( کوچکترین آزار و اذیّتی را نسبت به معشوق نمی پسندم .)


5-      ای معشوق دلم را مرنجان زیرا دلم همچون مرغی وحشی است که وقتی از بامی برخاست و رفت دیگر نمی نشیند ، (دیگر   برنمی گردد).


6-      اگر گُل به سروِ پای در گِل این چمن ( این دنیا ) بخندد جای تعجب نیست ( اگر عاشق به معشوق بخندد تعجب ندارد)زیرا در این دنیا انسان عاشق همیشه عاجز و ناتوان است.


7-       مجلس محبت عارفان را  بنازم که در آنجا یک گدا با یک شاه فرقی نمی کند و در مقابل هم می نشینند.


8-      ای طبیب در دو جهان همیشه در حال کوشش باش از خواستن حق آسوده نباش زیرا هیچ کس میان دو کاروانسرا و دو منزل  نمی نشیند ( کار را ناقص و ناتمام نمی گذارد).و کسی نمی تواند در  این دنیا و آن دنیا آسوده باشد.


شرح درد مشتاقی (ص 60)


9-      اگر من هم کنار دوستم بودم ، همچون نی همۀ گفتنی ها را می گفتم.


10-   شب های  مهتابی  نامه ها  می نویسد ، هر جایی اشتباه می کند ، فوراً پاک می کند.


11-   تا کی همچون چهارپایان در فکر خوردن و خوابیدن باشیم الآن موقع تلاوت قرآن است.


12-   امسال گذشت و ای کاش می دانستم آیا  برای به دست آوردن رضا و خشنودی تو ، سا ل دیگری هم خواهم بود.


13-   به این امید که انسان عارفی در حق منِِ  بیچاره دعایی کند.


 


کی رفته ای زدل( ص 62)


1-      ای یارکی از دل بیرون رفته ای تا من آرزوی دیدار تو را  کنم؟ کی مخفی و پنهان بوده ای که تا من تو را آشکار و پیدا کنم.


2-      ای یار تو از نظر من غایب  نشده ای و غیبت نکردی تا من طالب دیدن و حضور تو شوم . پنهان نشدی تا من ترا آشکار کنم.


3-      ای یار تو با جلوه های گوناگون خود را به من نشان داده ای و آشکار کرده ای تا من با تمام وجود ترا تماشا کنم.


4-      قد و قامت زیبای خود را در چشم مانند آینه ام  تماشا کن تا من ترا از عالم ملکوت و زیبایی هایش(فرشتگانش) با خبر کنم.


5-      ای کاش سرمست از عشق حق  از کعبه و صومعه گذری کنی تا من ترا قبله گاه مؤمنین و مسیحیان کنم.

(وقتی نقاب از رخ یار برداشته شود همه خواهند دید که  معشوق یکی است.)


6-      می خواهم شبی نقاب و پرده را از  رویت بردارم برای مسیحیان و مسلمانان تو را زیبا و محبوب کنم.


7-      اگر در روز قیامت نعمتهای بهشتی  (درخت طوبی و سدره) را به من بدهند ، همه را یکجا فدای قد وقامت زیبای تومی کنم.


8-      هر زمانی که به صورت زیبای تو نگاه  کنم ،عشق ورزی کار من است و با عشق کار من زیبا می شود .


 


موافق ثابت قدم( ص67)


1-      هرگز دلم برای کمتر و بیشتر داشتن مادیات غم و ناراحتی نداشت  ،بلکه کسی که غم و اندوه کم و زیادی مال و ثروت را ندارد ،غمی ندارد.


2-      در روزگار ، هر ملتی که افراد دانا و نویسنده نداشته باشد ،نامش از صفحۀ روزگار محو می شود.(فراموش می شود).


3-      از دیدگاه و نظر خردمندان،انسانی که برای فرهنگ مردم جامعۀ خود ارزش قائل نباشد ، با ارزش و محترم نمی باشد.


4-      با آنکه من از ثروتهای دنیا و خوشی ها بی بهره ام ، امّاآسایشی دارم که حتی جمشید هم نداشته است.


5-      در این مملکت اشخاصی که موافقِ انصاف و عدل باشند، بسیاربوده اند اما موافق ثابت قدمی  مانند فرخی نداشته است.


 


شب مهتاب( ص 73)


1-      زمان شکفتن گلهای سرخ و انتهای بهار  است و من سر سنگی کنار یک دیوار نشسته ام.


2-      در جوار درّه ی دربند و کوهسار نشسته ام و فضای شمیران کمی تاریک شده است و نزدیکی غروب خورشید است.


3-      اما هنوز آثار روشنی روز در منطقه ی اوین دیده می شود.


4-      آفتاب تازه غروب کرده و سیاهی(اطراف) شهر ری به خوبی از دور پیدا نیست.


5-      در این هنگام نمی توان گفت روز است یا شب ( گرگ و میش) است و شفق (غروب)خورشید در سرخی به پرچم جنگ می ماند.


6-      و از زردی مانند پرده ای طلایی است.


7-      وقتی آفتاب پشت کوه پنهان شد از طرف شرق درختان نمایان شدند.


8-      هنوز شب نیامده ، ماه وستارگان پدیدار گشتند و جهان از نور مهتاب روشن شد.


9-      چهره ی زمین مثل نوعروس آرایش کرده سفید شد.


10-   اگرچه به طور معمول شب سیاه است اما امشب برخلاف دیگر شب ها شبی سفید و نورانی است.


11-   شما به هر چیز که زیباست ماه می گویید. بیا و ببین که امشب ماه چه زیباست  و روزگار


12-   در این شب روشن رنگ سفیدامید به خود گرفته است.


13-   جهان از فکرهای عرفانی سپیدتر است (حسامیزی) و عشق های پنهانی رفیق و مونس تنهایی من هستند.


14-   مغز من با فکرهای زیبا روشن شده است زیرا که در شب های مهتابی حتی فکر نیز نورانی می شود.


15-   همان طور که درشب های تاریک و غیر مهتابی دل افسرده  و غمگین است.


16-   بر جای بلندی نشسته ام و تا چشم کار می کند، چشم اندازهای زیبا را می بینم.


17-   فکرهای دور ودرازی به ذهن من رسیده است و قصد دارم که به سوی آسمان پرواز کنم .


18-   افسوس که روزگار به من مانند شاهین پر نداده است.


19-   نور ماه از لابه لای شاخه ی بید روی جویبار و چمن زار خال های سفید انداخته است.


20-   این نور شبیه قلب پر از ناامیدی و نقطه های سپید امید است ای کاش دوره ی جوانی من برگردد.


21-   و از سی سالگی به بیست سالگی پا بگذارم.


22-   درون بیشه و صحرا سیاه و سپید است و تمام خطّه (سرزمین) تجریش تاریک و روشن است( به صورت سایه و روشن دیده می شود).


23-   و این سپیدی و سیاهی صحرا گذشته ها و خاطرات پر از خوشی عمرم و خاطرات پر از دردها و آرزوهایم را به یاد می آورد.


24-   زیرا روزگار من گاه تلخ و گاه خوش و شیرین بود.( گاهی مطابق مراد نیست و گاهی مطابق میل انسان است).


25-   وقتی ماه نورش را به ابر می تاباند منظره ای شبیه پنبه ی آتش گرفته را ایجاد می کند.


26-   از من چیزی مپرس زیرا که بسیار خوشحالم ، چه کسی مانند من قدر زیبایی طبیعت را می داند.


27-   به غیر از افراد موشکاف و دقیق (که در طبیعت دقت می کنند).


28-   رنگ باغ در نور ماه مانند لامپ (حباب) سبز رنگ شده است.


29-   دل پر داغ من نشان رسیدن به آرزوهای خویش را در لا به لای درختان جست و جو می کند.


30-   کجاست کسی که بیاید ودرد و غم مرا تسکین دهد.


نی محزون ( ص 90)


1-      ای ماه! امشب تو آرامش دهندی دل عاشق و دردمند من هستی، آخر تو هم مانند من دردمند و بیچاره هستی و با من همدردی.


2-      همان طوری که تو ( ماه ) در حال کاهش هستی ( هلا ل شدن ) من نیز مانند تو در حال نقصان و کاستی هستم و من دور افتاده از معشوق میدانم که تو از دوری خورشید چه رنج هایی می بینی ( شهریار هم از معشوق خود دور افتاده است).


3-      ای ماه تو هم مانند من بیابان عشق را درنوردیدی(طی کرده ای) و مثل من آرامش نداشته ای و همیشه در حال حرکت بوده ای.


4-      هر شب به سبب دور بودن از ماه ومعشوق خود فراوان گریه می کنم. ای مهتاب تو هم مانند من اشک می ریزی .


5-      هر کسی برای کم کردن غم دل خود در شب مهتابی به گشت و گذار می پردازد امشب ای ماه تو هم از بخت بد من غمگین و                    ناراحت هستی .


6-      شاید من بتوانم حقیقت  بخت خود را در چهره ی تو ببینم زیرا تو آیینه ی بخت غبارآلود من هستی


7-      ( شاید من بتوانم ستاره اقبال خود را در چهره تو ببینم )


8-      من نتیجه ی عمر فرهاد هستم . من اینگونه  ناله و شکوه سر می دهم مانند فرهاد که از هجران شیرین ناله می کرد ، من هم از هجران معشوق خود ناله سر می دهم .


9-      ای معشوق بی وفا تو این چنین خانه عشق مرا ویران کرده ای اگر انصاف دهی تو سزاوار سرزنش و نفرین هستی.


10-   ای معشوق کی به دل ویران شده از عشق من سر خواهی زد؟ ای معشوقی که پیام آور وصال و شادی هستی .


11-   ای شهریار اگر مذهب عشق در بین مردم باشد، دنیا بهشت می شود و زندگی نیز زیبا می گردد.


تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما ( ص 112)


1-      روزی که خورشید در جام شفق شراب ریخت ، سر امام حسین (ع) مانند خورشیدی بر بالای نیزه بلند شد.


2-      چهرۀ نورانی امام حسین (ع) و شفق را مانند صدفی در آب که به روشنی پیداست دیدم. من انگار خواب می دیدم که سر امام حسین بر بالای نیزه است.


3-      آری خورشید بر بالای نیزه به این گونه است، دیدن خورشید ( سر امام حسین ) بر بالای نیزه شگفت و عجیب است.


4-      ای شراب دهندی عشق امشب زودتر مرا سرمست عشق کن ، ای ساقی امشب با من مدارا و همراهی بیشتری کن.


5-      به هر حال در سرچشمۀ آب حق تقدم با افراد تشنه لب می باشد. شراب شهادت را به من بنوشان زیرا رقیبانم می توانند صبر و تحمل کنند، اما من تحمل صبر را ندارم.


6-      من از شب تا سحر نمی توانم صبوری کنم ، من رنج و درد همراهان دارم ،کی می توانم صبوری کنم؟


7-      آن سکون بر شهر کوران و نادانان مبارک باد، ساقی سلامت باشد این صبر کردن ارزانی آنان باد.


8-      من زخم و دردهای کهنه ای دارم، صبر و شکیبایی ندارم ، اگرچه در اینجا هستم ولی با دیگران غریبه و ناآشنا هستم.


9-      من با صبر و تحمل دشمنی قدیمی دارم ، من زخم درد حضرت آدم را در سینه ی خود دارم.


10-   من زخم خورده و دردمند شده از شمشیر ظلم قابیل هستم ، هنوز رنج و عذابهای هابیل را به دوش می کشم و به من به ارث رسیده است.


11-   من از زمان کودکی با حضرت محمد (ص) عهد و پیمانی بسته ام و با خون خود و عشق و اشتیاق عهد و پیمان وفاداری بسته ام .


12-     من با ابوذر در بیابان بی آب و علف حرکت کرده ام ، من مانند عمار همچون ابر و دریا گریه کردم .


13-    من تلخکامی صبری که مظهر صبر خدا ( حضرت علی ) است در کام خود دارم ، تلخی رنج امام حسن مجتبی (ع) در وجودم است.


14-   من زخم و درد دیدم و همینطور صبر و تحمل کردم ، من با امام حسین (ع) در صحرای کربلا شب را به صبح رساندم.


15-   روزی که خورشید در جام شفق شراب ریخت ، سر امام حسین (ع) مانند خورشیدی بر بالای نیزه بلند شد .


16-    فریاد انسان های مجروح و غمگین به آسمان بلند می شد ، منزل به منزل خون انسانهای پاک بر زمین ریخته شده بود.


17-   ای خدا امان از دست مردمان بی درد و نادان ، امان از دست مردمان ناکس و فرومایه.


18-   امام حسین (ع) شهید شد اما ما هنوز ایستاده بودیم ، زینب (س) را به اسارت بردند در حالی که ما پابرجا بودیم.


19-   به خاطر گناه ما بر روی صحرا سفره ی چرمی پهن کردند و صحرا را میدان خون ساختند، دستان حضرت ابوالفضل را قطع کردند .  ( ما شریک جرم ستمگرانیم).


20-   فرزندان پیامبر را شهید کردند و پرندگان باغ الهی را سر بریدند.


21-   در زمانی که باغ خانواده پیامبر دچار خزان و غم شده بود ما سرسبز و شاداب بودیم ، کار بیهوده کردیم و سکوتی ابدی و صبری  چون مرگ کردیم.( سکوت و صبر در برابر ظالم را مورد نکوهش قرار می دهد).


22-    مانند ناکسان ننگ سلامتی و زنده ماندن برایمان باقی ماند، جریمه ریخته شدن خون امام حسین (ع) تا قیامت برای ما ماند.


درآمدی بر عرفان و تصوّف (122-120 )


1-      ای انسان کامل با همت و بلند نظری خود در طیّ طریق عرفان یاریم ده ، زیرا من تازه در این راه گام نهاده ام ونو سفرهستم و راه عرفان بسیار طولانی است.


2-      این مسیرعرفان را بدون یاری انسان کامل طی نکن ، زیرا در این راه سختی های بسیاری وجود دارد، از گمراهی بترس.


3-      ای رفیق انسان صوفی ابن وقت است (وقت را غنیمت می داند) و کار را به فردا موکول کردن و وقت را از دست دادن شرط طریقت          عارفان نمی باشد.


4-      هنگام سحر برق عشقی از منزل لیلی درخشید، وه که این برق  با دل عاشقِ مجنون چه کرده است؟


5-      ای حافظ ، اگر طالب حضور هستی از یار غایب نشو ، وقتی به آنچه که می خواهی رسیدی دنیا را رها کن.


در ذکر عشق ( ص 124)


1-      عشق ، دلبر جان گیر دل ربا آمد . عشق ، نردبان ترقی است و عاشق سرباخته را سرور و سرنما می کند.


2-      عشق با کسانی که در راه خدا فدا شده اند راز خود را بازگو می کند ،زیرا می داند که، انسان بی خبر از عشق آشکار کننده ی رازاست.


3-      برخیز و قامت خود را برای عشق نشان ده زیرا مؤذن عشق اذان گفته است.


4-      عشق مانند آتشی است که آب را می سوزاند و عشق مانند آبی است که آتش را روشن می کند.


5-      عشق خارج از عناصر مادی و انسانی است و پرنده آگاه و دانا هیچ وقت در درون قفس باقی نمی ماند.


6-      جانی که از عشق بی بهره باشد، تو آن را مانند مرغ خانگی بدان.


7-      انسانی که عاشق نیست وعلاقه ای به سفر به عالم بالا ندارد مانند مرغ خانگی است که پر دارد ولی قدرت پرواز کردن ندارد.


8-      کسی که عاشق نیست سعی و تلاشش این است که غذا بخورد و توانش این است که گرد خانه پرواز کند.


9-      بنده و اسیر عشق باش تا از گرفتاری ها و گناهان رها شوی.


10-   عاشق در عشق خود به بهره وحظ خود توجهی ندارد . عاشقان واقعی کاری با هدف و آرزوی مادی خود ندارد.


11-   در عشق حقیقی، فکر کردن به خود و رسیدن به وصال معشوق کفر است و عاشق واقعی به آرزوهای خود فکر نمی کند.


12-   خداوند پاک چون  خود پاک است ، کاررا خالصانه می خواهد.


13-   عالم خاکی برای لهو ولعب (کارهای بیهوده) و بازی و سرگرمی است و عالم پاک مخصوص عاشقان راستین خداوند است.


14-   عاشقان حق در شب های تاریک راز و نیاز و سجده می کنند اما  در شب های تاریک تو فقط قصد گناه کردن و دزدی را داری.


15-   یکی از بی خبران از عالم عاشق ، عاشقی را دید که هنگام مرگ با شادمانی می خندید.


16-   به او گفت : آخر در هنگام مرگ این خندیدن و استقامت(شادی) در برابرمرگ برای چیست؟


17-   پاسخ داد وقتی نقاب از رخ زیبارویان بزم الهی برمی گیرند ، عاشقان حقیقی این گونه در برابرشان می میرند.


18-   در عشق راه و راهنما وجود ندارد (در حقیقت راه و راهرو و راهنما یکی بیش نیست) و در طریق عشق تعنیات ظاهری (مقام و منصب ظاهری) رنگ می بازد.


19-   عاشق در پرداختن به عشق از خود اختیاری ندارد و عشق آن چنان که تو می اندیشی نیست.


هر که عاشق تر بود بر بانگ آب(131)


دیوار: نماد تعلقات دنیوی    آب : حق و حقیقت (خداوند)          تشنه : سالک


1-      بر لب جوی آبی دیواری بلند بود که تشنه ای دردمند بر روی آن نشسته بود .


2-      مانع او برای رسیدن به آب دیوار بود و او چون ماهی تشنه ی آب بی تاب گشته بود.


3-      ناگهان او خشتی از دیوار را  کند ودر آب انداخت و به نظرش رسید که آب با او سخن می گوید.


4-      صدای آب مانند  صدای یار دلربا و همچون شراب  که تشنه را مست و از خود بیخود می کند، بود.


5-      آن عاشق بیچاره ی مورد امتحان قرار گرفته به علت صفای صدای آب، شروع به کندن خشت ها کرد.


6-      گویی آب به زبان حال می گفت: تو  از این خشت انداختن  چه استفاده ای می بری؟


7-      تشنه (سا لک) گفت: ای آب دو فایده در این کار موجود است و من از این کار دست برنمی دارم.


8-      فایده ی اول شنیدن صدای زیبای آب است که مانند موسیقی زیباست.


9-      صدای او مانند صدای اسرافیل مرده را زنده می کند( به وجود عاشقم نیز جان می بخشد )


10-   یا مانند صدای رعد در هنگام بهار که مژده ی باران می دهد و باغ به وسیله ی آن پر از گل های رنگارنگ می شود.


11-   فایده دیگر این است که هر خشتی  را که از دیوارجدا می کُنَم به سوی آب گوارا نزدیکتر می شوم .


12-   زیرا هر چه تعداد خشت های دیوار کمتر باشد دیوار کوتاه تر و کوتاه تر می شود.


13-   زیرا تا زمانی که این دیوار بلند است مانع رسیدن به آب است. مفهوم ( تا زمانی که تعلقاتِ  نفس باقی است مانع سرفرود آوردن و تسلیم شدن در برابر حق است)


14-   تا زمانی که از این تن خاکی و تعلقاتش نجات نیابم هرگز به آب حیات نمی توانم رسید.


15-   هر کس که تشنه تر باشد ، زودتر سنگ و کلوخ را از دیوار خواهد کَند.


16-   مفهوم (هر که زودتر می خواهد به عشق حقیقی برسد زودتر از تعلقات دنیوی دل خواهد کند).


17-    هرکس بیشتر عاشق خداوند است، سنگ و کلوخ بزرگتری را ( موانع بیشتری را  از سر راه خود بر می دارد (زودتر دست از نفسانیات می شوید).


خرگیری (154)


1-      شخصی رنگ پریده و هراسان و  لب کبود  به خانه ای می گریخت.


2-      صاحب خانه گفت: خیر باشد چرا مثل پیران دستت می لرزد؟


3-      چه حادثه ای رخ داده؟ چرا گریختی؟ چرا رنگت پریده است؟ ( از چه ترسیدی؟)


4-      گفت به خاطربیگاری کشیدن پادشاه سرکش ما امروز از بیرون به دنبال خر می گردند.


5-      صاحبخانه گفت: جان عمو به فرض  آن که خر می گیرند، تو که خر نیستی، چرا نگرانی و فرار می کنی؟


6-      گفت آنقدردر کارشان جدی هستند  که اگر مرا به عنوان خر بگیرند، عجیب نیست.


7-      تصمیم گرفته اند خرها را جمع کنند و به طور جدی این کار را می کنندبه راستی قدرت تشخیص هم ندارند.


8-      حال که افراد احمق و بی تشخیص بر ما حاکمند صاحب خر را به جای خر خواهند گرفت.


                                                                              کامروا باشید - سلیمانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.